مهره شطرنجی که نمی‌خواست روی صفحه زندگی کند

9 دیدگاه برای مهره شطرنجی که نمی‌خواست روی صفحه زندگی کند

1. 

   امتیاز 5 از 5

   fatemeh (خریدار محصول) – می 30, 2021

   سلام میترا جان‌ داستانتون جالب بود و تعلیق زیبایی داشت. تصویر سازیش هم عالی بود. از خواندن کتابت لذت بردم⚘?

2. 

   امتیاز 5 از 5

   Niyousha roshanaei (خریدار محصول) – ژوئن 3, 2021

   میترا جون کتابت عالی بود مخصوصا تصویر سازیش واقعا عالی بود ??❤️??❤️

3. 

   امتیاز 5 از 5

   Niyousha roshanaei (خریدار محصول) – ژوئن 3, 2021

   میترا جون جزئیات نقاشی ها رو خیلی دقیق کشیدی مخصوصا اون بچه که توی صفحه آخر بود ??

4. 

   امتیاز 5 از 5

   Hoora_jassbi (خریدار محصول) – ژوئن 4, 2021

   آفرین میترای عزیز واقعا کتابتون ارزش خریدن رو داشت امید وارم همیشه همینقدر عالی باشی

5. 

   امتیاز 5 از 5

   Andia (خریدار محصول) – ژوئن 10, 2021

   سلام میترا جونم از خوندن کتابت لذت بردم خیلی موضوع جالبی داشت. همیشه موفق باشی

6. 

   امتیاز 5 از 5

   mahdisfirouzbakht (خریدار محصول) – ژوئن 11, 2021

   سلام میترا جان?
   کتابت داستان جالبی داشت ????
   ایدت برای این کتاب فوق‌العاده بود???????❤️
   موفق باشی ??????

7. 

   امتیاز 5 از 5

   پویان بیگی (خریدار محصول) – ژوئن 14, 2021

   سلام میترا خیلی نقاشی هاش ، خیلی عالی بود و خیلی خوب بود خیلی دوستاشتم.

8. 

   امتیاز 5 از 5

   Morteza (خریدار محصول) – آگوست 27, 2021

   عالیییی بود میترا. چقدر نقاشیهاتو دوست داشتم و دلم میخواست مثل مهره شطرنج دوست هم باشیم. اینکه توانستن به آزادی برسن و همه دنیا را بگردن واقعا هیجان انگیز بود

9. 

   امتیاز 5 از 5

   Kosar1388 (خریدار محصول) – آگوست 22, 2022

   داستانت وقعا عالی و جذاب بود .
   تو توی داستان به نکات دقیقی اشاره کردی و خیلی خوب اتفاق ها را توصیف کردی.
   یه نکته.از اون جایی که تو داستانی درباره ی مهره های شطرنج نوشتی و در داستانت اونا رو بر اساس واقعیت توصیف کردی پس بهتر بود که می گفتی اون مهره ها از سیاه ها بودن یا سفید ها.و این که در نقاشیت مشخص نکردی که شاه سیاه هست یا سفید.
   یه چیز دیگه این هست به نظرم اون پادشاه اصلا شخصیت مشخصی نداشت.معلوم نبود که مهربون و خوب بوده و یا بد و بدجنس و خود خواه. می تونستی تو داستانت بگی گه مثلا اون شاه خیلی بدجنس بوده و به خاطر اینکه خودش کیش و مات نشه سرباز هارو پیش خودش نگه داشته از اونا کار می کشیده.
   داستانت رو با جملات خوبی شروع کردی و خوب هم ادامه دادی، ولی من زمانی که داشتم می خوندمش ، انتظار دیگه ای از پایان ماجرا داشتم چون این اتفاق که فردی که شطرنج بازی می کنه و دوستش دعوا می کنن پایان خیلی ساده ایه و من انتظار اتفاقی خاص تر و البته منطقی تری برای فرار مهره های شطرنج داشتم.
   به نظرم می تونستی آزادی سرباز هارو با تلاش خودشون رقم بزنی ، نه بر اساس یک اتفاق. چون اگه اون اتفاق نمی افتاد سرباز ها هم آزاد نمی شدن.
   به نظرم اگه داستانت رو طوری رقم می زدی که آزادی سرباز ها به خاطر تلاش خودشون باشه و در آخر نتیجه می گرفتی که اگه ما هم با هم همکاری کنیم به خواسته هامون می رسیم قشنگ تر میشد.